Saturday, July 12, 2008

!برای من



!همیشه همینطوره! ما آدمها نگران هم هستیم... اما نمی دونیم که اساسا نگران خودمون هستیم...! همیشه می خواهیم از هم خبر داشته باشیم، در حالیکه خبر، خود ِ ما هستیم
...مبادا تب کرده باشه
نکنه سرفه کنه
نکنه سرش گیج بره و بخوره زمین
نکنه تصادف کرده باشه
...آخ اگه... اگه مرده باشه
...
حالا من چی کار کنم؟
چه جوری پیداش کنم؟
.اون همه ی زندگی من بود
من بدون اون می میرم
...من... من... من
ۀۀۀ
پس اون چی شد؟
!اون مرد
!اون از اول مرده بود
...اون هیچوقت زنده نبوده. او یک " تخیل زنده" ، احساسی از جنس "تعلق" و یا شاید "وهم ِ خواستن" بود که حالا دیگر مرده است. او شاید، خود ِ من بودم که بالاخره باید یک روز می مردم

1 comment:

Anonymous said...

اون جزئي از وجود من بود
یه ذره از من کم شد
اما من تموم نشدم
!