پدرت چون گربه بالغی
می نالید
و مادرت در اندیشه درد لذت ناک پایان بود
که از ره گذر خویش
قنداقه خالی تو را
می بایست
تا از دلقکی حقیر
بینبارد،
و ای بسا به رویای مادرانه ی منگوله ای
که بر قبه شب کلاه تو می خواست دوخت.
باری-
و حرکت گاه واره
از اندام نالان پدرت آغاز شد.
گورستان پیر گرسنه بود،
و درختان جوان
کودی می جستند!
ماجرا همه این است
آری
ور نه
نوسان مردان و گاه واره ها
به جز بهانه ئی
نیست.
اکنون جمجمه ات
عریان
بر همه آن تلاش و تکاپوی بی حاصل
فیلسوفانه لب خندی می زند.
به حماقتی خنده می زند که تو
از وحشت مرگ
بدان تن در دادی:
به زیستن
با غلی بر پای و
غلاده ئی بر گردن...
از: "الف.بامداد" - "آیدا در آینه"
Sunday, July 6, 2008
به یک جمجمه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
دوست جانم!
مهربانم!
آغاز، همیشه دشوارترین حرکت بشریت بوده.....
موفق باشی...
سلام
آرزوی روزهای پرباری رو برات دارم
نازنین خواهرکم، سرای تازه ات مبارک
شعرى از پابلو نرودا
ترجمه از احمد شاملو
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن ميكنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوری كنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگيات
ورای مصلحتانديشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن
Post a Comment